فیکشن متاهل پارت۱۱

روزها گذشت حس اشتباهی بین اون دوتا رشد میکرد و چیزی جلودارش نبود.
ا/ت تصمیم گرفت راجب روزی که از پله ها افتاد با جیمین حرف بزنه تا سوتفاهم رو برای رونا رفع کنه

_چرا الان داری اینو بهم میگی؟؟!!
+بخاطر این واکنش تندت!
_انتظار داری آروم باشم؟!! رونا از عمد تورو هول داده تا بمیری اونوقت تو...(خنده عصبی)
جیمین عصبی موهاشو بالا داد و نفس عمیقی کشید
+عمدی یا غیر عمدی‌شو نمیدونم قضاوتش نکن به هرحال اونم حق..
_هنوزم داری از اون دفاع میکنی؟!!!
+سر من داد نزن!!! من بهت گفتم قضیه دوستیمونو بهش بگو تو گوش نکردی گفتی مهم نیست اون به این چیزا اهمیت نمیده حالا که این اتفاق افتاده واکنشت اینه! رونا حق داره عصبانی شه اون همسرته و دوست داره، وقتی اینجوری یواشکی میای پیش من بایدم بهت شک کنه و براش سوءتفاهم پیش بیاد!
+آخ
یه‌دفعه که عصبانی شدم و تند حرف زدم سرم تیر کشید، نک انگشتامو روی کف سرم فشردم
_چیشده؟حالت خوبه؟ متاسفم که سرت داد زدم حق با توعه آروم..
+بس کن حالم خوبه...لطفا برو برای رونا همه چیو توضیح بده
_(بیرون دادنِ نفس با صدای بلند)تو چرا انقد لجبازی
+لجباز نیستم فقط از اینکه اون فکر میکنه نفر سوم رابطه شما هستم و میخوام زندگی مشترک‌تونو خراب کنم خوشم نمیاد
_درسته حق با توعه بی فکری از من بود حتما باهاش حرف میزنم
بد از چند لحظه سکوت یادم افتاد که باید موضوع دیگه رو بهش میگفتم
+راستی..هفته بعد باید برای یه‌سری کارا برگردم ایران و ممکنه یکی دو هفته ای کارم طول بکشه
_اوه‌‌‌..واقعا؟😥باشه..ممنون که خبر دادی

اول هفته بود، فردا پرواز داشتم، وسایلمو حاضر کردم و آلارم تنظیم کردم و رفتم یکم فیلم دیدم؛ساعت ۱۰:۰۰ رو نشون میداد روتین شبانه رو انجام دادم و دوش گرفتم و رفتم تو تختم همینکه گوشیمو گرفتم دستم اسم و شماره جیمین نقش بست چلو چشمم
+الو
_سلام ببخشید که این وقت شب مزاحمت شدم میخواستم بدونم فردا چه ساعتی پرواز داری که بیام دنبالت باهم بریم فرودگاه
+نیازی به این کار..
_نپرسیدم میتونم بیام یا نه، گفتم چه ساعتی
+پنج صبح چون فرودگاه یکم دوره از اینجا 4 حرکت میکنم
_پس 4 اونجام
+باشه

گوشیو گذاشتم رو میز و برگشتم سمت پنجره، پلکام سنگین شد و خوابم برد.
صبح با صدای آلارم بیدار شدم صورتمو شستم، لباسامو پوشیدم، موهامو مرتب کردم و عطر ملایم و رژ قهوه‌ای همیشگی‌مو زدم
جیمین تک زنگی به گوشیم زد بعد از جک کردن وسایل خونه چمدون کوچیکمو برداشتم و رفتم بیرون، جیمین اومد سمتم و درحالی که چمدونم از میگرفت گونه‌مو بوسید
_صبحت بخیر
+صبح بخیر جیمینی
چمدونم تو جعبه عقب گذاشت و راه افتادیم.

ادامه دارد...

لایک و نظر یادتون نره💜
دیدگاه ها (۸)

فیکشن متاهل پارت۱۲

اسلاید دوم《متیو رینر》دیگه به اینکه تایلندیه توجه نکنین فرض ک...

فیکشن متاهل پارت۱۰

فیکشن متاهل پارت۹

پارت ۲۵:ویو جیمین: وقتی خودش بوسم کرد از خوشحالی و ذوقم نمید...

جیمین فیک زندگی پارت ۳۶#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط